عهد می بندم از این خانه روم جای دگر
به هر آن سو که نباشد غم فردای دگر

آخر از لعل لبت شهد شکر خا نرسید
می روم تا برسم بر لب  دریای دگر

همه شب خواب ربودی تو ز  چشمان ترم
می گریزم که بسازم به نی و نای دگر

حیف از این دل که مرا غرق تمنای تو کرد 
می روم تا  نرسد  وقت تمنای  دگر

همه از شعله ی آتشکده عشق تو بود
که مرا سوخت ، به هر آینه پروای  دگر

نشدی ساقی و از باده نکردی مستم
می روم تا بشوم مستِ  چلیپای دگر

سر سودای تو دارد دل احساسی من
 بهتر آن است که باشم پِیِ  سودای دگر

         #پروین_اسحاقی         


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها